گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گیتاجون

اولین سفرت به یه جای خوب

سلام خانم کوچولوی مامان میخوام از اولین سفرت واست بگم... ما تصمیم گرفتیم واسه اینکه حال و هوای یاسی و مامان گیتی و خودمون یه کم عوض شه یه سفر کوتاه به مشهد داشته باشیم بنابراین قرار شد صبح پنجشنبه 17 مهر ماه حرکت کنیم ولی تا ظهر نتونستیم راه بیفتیم.     در مسیر هم که شما کلا خواب تشریف داشتین وفقط واسه خوردن شیر و تعویض پوشکت بیدار میشدی. کلا ماشین سواری در بیداری رو اصلا تجربه نکردی!!! ساعت 8 شب رسیدیم . مشهد به شدت سرد بود و منم لباس کافی واسه خودم بر نداشته بودم تا رسیدیم و خواستیم استراحت کنیم من تب کردم اونم چه تبی!!!!!!!!!! خیلی نگرانت بودم که داری شیر  میخوری. صبح روز بعد بهتر بودم. رفتیم حرم و...
22 مهر 1393

یک ماه از تولد دخترم میگذره و تو نیستی

داداش گلم کاش هنوز در جمعمون بودی سالم... مثل اونوقتا که با حرفای شیرینت همه رو میخندوندی با صدای قشنگت منو صدا میزدی... کوثری... دلم تنگته روزا میان و میرن اما داغت روز به روز تازه تر میشه... از هرجا که رد میشیم یاد تو می افتیم. دربارت حرف میزنیم و گریه میکنیم ما رو ببخش که ... کاش هنوز 4 نفر بودیم... ...
16 مهر 1393

یک ماهه تو اینجایی...

سلام دختر مهربونم گیتایی امروز یک ماه از آمدنت میگذره چه زود گذشت... پر از لحظه های شیرین  و البته وقتایی که مریض بودی پر از لحظه های تلخ باید بگم هنوز زردی و بهت میگم زردآلو نمیدونم چرا اینقدر طول کشید... خدا کنه زودتر خوب بشی 2 روز پیش یه آزمایش خون ازت گرفتن تا دلیل زردیت مشخص بشه. درجه بیلی روبین خونت زیاد بد نبود شده بود 12 آخی وقت گرفتن خون ازت کلی مامانی و بابایی غصه خوردن!! البته تو خیلی صبوری کردی نازم. امروز هم نوبت دکتر داری تا ببینیم چی میشه   باید کم کم  خوردن شیر با شیشه رو امتحان کنی آخه من کلاسام شروع شده و گذاشتن تو بدون غذا خیلی نگران کننده است. امروزم اولین جلسه اییه که ...
16 مهر 1393

چندتا از عکسای گیتا کوچولو

سلام عسلم امروز میخوام چندتا ازعکساتو بذارم اولیش وقتیه که شما رو میبرن تا لباس تنت کنن اینا هم اولین عکسایی که من ازت گرفتم وقتی داشتیم حاضر میشدیم تا از بیمارستان بریم خونه پاهای کوچولوت: دستای کوچولوت: گیتا کوچولو: اولین حضورت در اتاقت: شناسنامه خوشکلت که در روز پنجشنبه 93/6/20 صادر شد. و اما روزای سخت بیمارستان که یه عمر گذشت... اومدنت به خونه... خوش آمدی چندتا از عکسات با نی نی های فامیل: اولیش با داریوش کوچولو پسر دایی پوریای عزیز: یگانه کوچولو دخمل دایی پیمان جون حسین جون پسر دختر عمه من و ابوالفضل جون که پسر پسر عمه منه: نیایش کوچ...
3 مهر 1393

آمدنت امید آورد و عشق متولد شد...

سلام دختر یکدانه من امروز هفده روز از آمدنت میگذره ببخش که نتونستم سر بزنم و برات بنویسم. نمیدونم از کجا شروع کنم... از صبح تولدت شروع میکنم و تا جایی که بشه مینویسم و ادامش میمونه واسه بعد... صبح یکشنبه شانزدهم شهریور ماه 93 مصادف بامیلاد امام مهربونی ها امام رضا(ع) من و بابایی و مامان گیتی و یاسی جون کم کم حاضر شدیم تا به سمت بیمارستان حرکت کنیم. قبل از بیمارستان به اصرار من رفتیم سر مزار دایی پوریای عزیز و ازش خواستم واسمون دعا کنه و خداحافظی کردم... دلم حسابی گرفته بود ساعت حدودا 8 رسیدیم بیمارستان بوعلی و تا کارای پذیرش انجام شد یه کم طول کشید. خلاصه برای آخرین بار صدای قلب مهربونت رو از توی دلم گوش دادم و به اتاقی که از ...
1 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد